چرا این ازدواج ها پذیرفته نمی شود؟
قرنهاست مردها با زنهایی ازدواج میکنند که ۲۰، بلکه ۳۰ سال از خودشان کوچکتر هستند و ما هیچ وقت نمیپرسیم چرا! آن قدر این مساله عادی به نظر میرسد که هیچ کس در پی تحلیل عقدههای روانی نیست؛ مثلا یکی از هنرپیشههای اروپایی در سن ۸۰ سالگی با یک دختر ۲۰ ساله ازدواج کرده بود. چند سال بعد رسانهها نشان میدادند که چطور این زن جوان از پیرمرد که بیمار بود، پرستاری میکند. وقتی علت را جویا شدند، زن جوان به سادگی گفت که من عاشق این مرد هستم.
یک عامل مهم در این میان به دست فراموشی سپرده شده است. آن هم عشق است. خیلی از این ازدواجها به خاطر عشق صورت میگیرد. عشق هم که سن و سال نمیشناسد.در واقع شاید بتوان گفت که مهمترین عامل دخیل در این مساله، احساسات است. دوره جوانی دوره اوج احساسات است. تصمیمات بیش از آنکه منطقی و بر پایه استدلال باشند متاثر از عواطف هستند. در ازدواج های نامتعارف ممکن است فرد صرفا برای بهدست آوردن طرف مقابل چشم بر مشکلات و موانع ازدواج ببندد. والدین جوانها این جور مواقع میگویند: «پسر یا دخترمان جوان است. احساسات کورش کرده».
درست است که دوره جوانی احساسات در اوج خود هستند اما نه بهاین معنا که یک میانسال خالی از احساس است و همه تصمیمات زندگیاش مبتنی بر عقل است. خلأهای عاطفی و وابستگیهای عاطفی یک زن در میانسالی ممکن است او را در موقعیتی قرار دهد که چنین تصمیمی بگیرد.شرایط اقتصادی هم یکی دیگر از عوامل است.
اما با توجه به نقش خانمها در خارج از خانه و اینکه معمولا دارای شغل و در آمد هستند، این احتمال بالا میرود که مردی به خاطر ثروت یک زن حاضر به ازدواج با او شود.پیشبینی جامعهشناسها میگوید که متاسفانه در آینده جامعهای خواهیم داشت با زنهای تحصیلکرده پر مدعا و مردانی بیسواد اما پولدار. در چنین جامعهای ازدواج به حداقل خواهد رسید و اگر فکری به حال ازدواجهای پایدار نکنیم، دچار بینظمی غیرقابل مهاری خواهیم شد.
دخترهای نه سنتی؛ نه امروزی
دخترهای امروز جامعه ما الگوی مشخصی برای زندگیشان ندارند. آنها در دانشگاه تحصیل میکنند. شغل پیدا میکنند. فشار غیر مستقیم جامعه به آنها میگوید که باید شوهر کنند که اگر این کار را نکنند، از طرف دوستان و اطرافیانشان مورد تمسخر قرار میگیرند. زندگی سنتی را جدی نمیگیرند و با تمام قوا با آن مبارزه میکنند اما موقع ازدواج که میرسد مهریه بالایی را مطالبه میکنند. کسی که تا به امروز ادعای مدرن بودن را داشته درست موقع ازدواج از الگوهای سنتی تبعیت میکند آن هم در شرایطی که بر خلاف زن سنتی درآمد مستقلی دارد.
بعد از ازدواج هم زیر بار خانهداری نمیرود. استدلال خیلی از پسرها برای ازدواج با زنان بزرگتر از خودشان همین است؛ آنها همسر هم سنی را نمیخواهند که نه خانهدار است نه یک زن مدرن. زنها هر چه بیشتر به عقب برمیگردیم، کم توقعتر و سازگارتر هستند. پس پسر جوان میرود و یک زن میانسال را که به الگوی سنتی و موفق شبیهتر است، انتخاب میکند.
پیشبینی جامعهشناسها میگوید که متاسفانه در آینده جامعهای خواهیم داشت با زنهای تحصیلکرده پر مدعا و مردانی بیسواد اما پولدار. در چنین جامعهای ازدواج به حداقل خواهد رسید و اگر فکری به حال ازدواجهای پایدار نکنیم، دچار بینظمی غیرقابل مهاری خواهیم شد.
عشق
توصیه روانشناسان ازدواج همسالان است. قدیم، جامعهپذیری یک فرد از ابتدا تا به انتهای عمر به یک شکل ادامه پیدا میکرد. پدیدهای به اسم نو ناخواهی در زندگیشان جاری بود؛ به عبارت دیگر میلی بهایجاد تغییر در زندگیشان نمیدیدند. پدر بزرگها و مادربزرگها باوجود اصرارهای نوه پنج سالهشان که به کامپیوتر وارد است، هیچ میلی به نشستن پای کامپیوتر ندارند اما امروز این طور نیست. به خاطر همین است که توصیه میشود کسانی که میخواهند با هم ازدواج کنند، متولد یک سال یا در یک محدوده سنی باشند.
اگر دو نفر بخواهند با هم زیر یک سقف زندگی کنند و دنیای هر کدام برای دیگری غریبه باشد، دیر یا زود زندگیشان به بنبست خواهد رسید. اما اختلاف سنی یک عامل قطعی و صددرصد برای شکست یک زندگی مشترک نیست. اختلاف سنی همانقدر میتواند باعث شکست یک زندگی شود که دیگر عوامل میتوانند.
مردی برای تکیه کردن
یک زن تمایل دارد تا در زندگی به کسی تکیه کند. یک زن هر قدر مستقل، به تکیهگاه احتیاج دارد؛ کی یک مرد میتواند تکیهگاه خوبی برای همسرش باشد؟ وقتی که از نظر رشد عقلی یا همسطح با زن باشد، یا کمی رشدیافتهتر. اما نمیشود قاعده مشخصی برایش تعریف کرد؛ ممکن است مردی آن قدر در زندگی تجربه کسب کرده باشد که حتی اگر سنش کمتر از زن باشد، در اداره مشکلات و مسایل جاری زندگی از او قدرتمندتر عمل کند.
البته یک شرط دیگر هم وجود دارد. این که این تفاهمی که طرفین به خاطر آن ازدواج می کنند، ساختگی و دروغین نباشد؛ یعنی وقتی طرفین میگویند که علایق مشترک دارند، تظاهر نکرده باشند. چون بعد از مدتی که عشق کم رنگتر میشود، افراد به زندگیهای طبیعی و پیشین خود باز میگردند. در این حالت خیلی زود اختلافها آشکار میشوند و در بیشتر موارد زندگی از هم میپاشد.
مخالفت خانواده ها
زندگی مثل بازی فوتبال است. برای خودش قواعدی دارد که نمیتوانیم نادیدهشان بگیریم. طبیعتا ازدواج مردی با زنی بزرگتر از خودش یک نابهنجاری تلقی میشود. معمولا خانوادهها به این نوع ازدواج ها عکسالعمل نشان میدهند. صرف غیرمتعارف بودن باعث ایجاد مخالفت میشود. خانواده فرزندش را تهدید می کند، او را طرد کرده و تا مدت ها با فرزندش قطع رابطه میکند اما وقتی میبینند که زندگی فرزندشان در مسیر خوبی پیش میرود از مواضع خود کوتاه میآیند و اوضاع بهتر میشود. تا زمانی که بپذیرند. این یک فرایند طولانی است که معمولا هر کسی از پس تحمل آن برنمی آید. بنابراین گاهی سازشکاری با والدین، یا تسلیم شدن اتفاق می افتد.